چقدر بی‌‌خبر و بی‌هوا زدی نامرد چه کرده بود مگر با شما، زدی نامرد همین‌که تیر رها شد، علی به خود پیچید صدای تیر در آمد! چرا زدی نامرد؟ نوشته‌اند که حتّی سپاه جاخوردند صدا زدند چرا بچّه را زدی نامرد پدر خمید و پسر رفت و مادرش افتاد سه‌شعبه را تو مگر چندجا زدی نامرد حسین دور خودش بین دشت می‌چرخید چگونه خنده بر این ماجرا زدی نامرد بگو که این سر کوچک چقدر می‌ارزد که پشت خیمه روی نیزه‌ها زدی نامرد رباب را چقدر با همان کمان از عمد میان کوفه و کرب‌و‌بلا زدی نامرد همزمان برخورد کرد تیر هم با حنجر و هم با کمان برخورد کرد مبدأش شد مقصدش از کمان برخواست و با قدّکمان برخورد کرد کربلا خود کوچه شد تیر هم مانند سیلی، ناگهان برخورد کرد وقت تشییع علی دست بابا با سه‌تکه استخوان برخورد کرد روضه سوی شام رفت تازیانه بر دهان کودکان برخورد کرد شیشه‌ی صبر رباب خرد شد تا که به دندان، خیزران برخورد کرد